طرح مسئله
یکی از ویژگیهای جامعهایرانی که واجد نتایج منفی در عرصههای فردی و جمعی است، میزان بسیار پایین مطالعه است. بهواقع جامعۀ ایران را میتوان جامعۀ بیمطالعه نام نهاد. جامعهای که با کتاب قهر است. مردمی که ترجیح میدهند بهجای خواندن، بشنوند. سرانه پایین مطالعه در ایران چیزی در حد فاجعه است! جامعۀ ایرانی با کتاب و خط قهر است، این را آمارهای تائید شده و نشده گواهی میدهند. سهم هر ایرانی را از مطالعه از 3 تا 30 دقیقه برشمردهاند. مطالعه و نشر، شرایط ناگوار و دلآزاری دارد، این را از شمارگان کتاب میتوان فهمید. کتابهایی با هزار، دوهزار و درنهایت سه هزار شمارگان، وضعیت نگرانکنندهای را نشان میدهند. همین کتابهایی که با شمارگان اندک چاپ میشوند، سالها طول میکشد تا به فروش برسند. از اینکه بگذریم، آیا کتابهای فروش رفته، مطالعه میشوند؟
لحظهای بیندیشیم که جامعۀ ایران، چگونه نگرشی به کتاب دارد و چرا از آن فاصلهای دردناک یافته است؟ خزان بوستان معرفت و پاییز خرد، واقعیتی است که به هیچ حیله قابل چشم پوشیدن نیست. پرسش از چرایی خسوف کتاب در ایران، پرسش سرنوشت سازی است. به تعبیر دیگر، طرح پرسش و تأمل دربارۀ آن، میتواند آغاز راهی روشن تلقی شود. به شرطی که پرسش را جدی بگیریم (و البته نخواهیم گرفت). در این سرزمین، کتاب، کالای متروکهای است که سالها و سالها است در انبار تاریخی خاک میخورد و خریداری نمییابد. درخت پژمردهای است که فصل خزان و برگریزانش را گویی پایانی نیست. افسوس که در این باغ خزاندیده، دست زمخت سیاست، کار را از اینکه هست خرابتر و درد را از اینکه هست افزونتر کرده است.
بهراستی چرا کتاب در سرزمین ما مهجور افتاده است؟ آیا وقت آن نرسیده است که در سوگ کتاب، اندوهناک شویم و پرسشی سرنوشتساز را در میان بنهیم که به چه دلیل و علت، چراغ دانایی و معرفت، چنین کم سو گشته است؟ و چرا با کتاب قهر کردهایم؟
چرا مطالعه در ایران وضعیت ناامیدکنندهای پیش رو دارد؟
در شرح وضعیت ناامیدکننده، عللی را بیان کردهاند. از آن جمله: گران بودن کتاب، فقدان وقت کافی برای مطالعه، سرگرم شدن به مسائل جانبی و یا نبود کتاب مناسب برای سلیقههای مختلف. همۀ اینها هست اما مسئله، اینها نیست. بسیار جوانانی را در فضای عمومی میتوان مشاهده کرد که ساعتها سرگرم ارسال پیامک به اینوآن هستند و فراواناند افرادی که وقتشان را به تماشای تلویزیون اختصاص دادهاند. البته بطالت، برای افراد فرصتی نخواهد گذاشت. قیمت بالای کتاب یا کمبود وقت و یا سختی دسترسی به کتاب نمیتواند توضیحدهندۀ خوبی برای میزان پایین مطالعه در ایران باشد. حقیقتاً دلایلی را که عموماً برای وضع مطالعه در ایران برمیشمرند، نمیتوان دلیل محسوب کرد بلکه بیشتر خردهگیری و بهانهجویی است
عوامل متعددی برای توصیف و تشریح وضعیت اسفبار مطالعه در ایران میتوان برشمرد، مجموعۀ عوامل درهمپیچیده و غامض و پنهانشده در هزارتوی فرهنگ ایرانی که تحلیل را سخت و شناخت را با مانع روبهرو میکند. باید علل واقعی را جستجو کرد و آنها را در کنار هم نشاند، روابطشان را معلوم کرد و تأثیر هر یک را مشخص نمود. در این نوشتۀ کوتاه تلاش خواهد شد عللی را که عموماً مورد غفلت بوده است، به بحث گذاشته شود.
20 پاسخ به این پرسش که چرا کتاب نمیخوانیم؟
1- کتاب نمیخوانیم زیرا نیازی به کتاب احساس نمیکنیم.
2- کتاب نمیخوانیم زیرا دچار خودشیفتگی فرهنگی شدهایم.
3- کتاب نمیخوانیم زیرا از شک کردن در پایههای نظریمان میترسیم.
4- کتاب نمیخوانیم زیرا احساس میکنیم به قلههای یقین رسیدهایم.
5- کتاب نمیخوانیم زیرا فکر میکنیم مسئلۀ مبهمی وجود ندارد.
6- کتاب نمیخوانیم چون کتاب خواندن کار سختی است.
7- کتاب نمیخوانیم چون دچار تنبلی و بیحالی شدهایم.
8- کتاب نمیخوانیم زیرا بیشازحد سادهانگاریم و ذهن بسیط داریم.
9- کتاب نمیخوانیم زیرا هیچچیز برای ما جدی نیست.
10- کتاب نمیخوانیم زیرا بهتدریج، پیمانۀ معرفتیمان ظرفیت خود را ازدستداده است.
11- کتاب نمیخوانیم زیرا به تناقضات درونیمان آگاه نیستیم.
12- کتاب نمیخوانیم زیرا ملتی تودهوار هستیم.
13- کتاب نمیخوانیم زیرا ارزش دانایی و آگاهی را نمیدانیم.
14- کتاب نمیخوانیم زیرا سطح خوشایندهای ما به نحو رقتآمیزی نزول کرده است.
15- کتاب نمیخوانیم زیرا نمیدانیم و نمیدانیم که نمیدانیم! همان چیزی که با عنوان جهل مرکب از آن نام میبرند.
16- کتاب نمیخوانیم زیرا راه تقلید و پیروی و تبعیت را راحتتر یافتهایم.
17- کتاب نمیخوانیم زیرا تن بهتحقیر ندانستن دادهایم و به این تحقیر هم عادت کردهایم؛ حقارت جهل، آزارمان نمیدهد و نادانی را عیب نمیدانیم.
18- کتاب نمیخوانیم زیرا در فرهنگ جاریمان، گفتوگو را کنشی فضیلتمندانه نمیدانیم و مهارت گفتوگو نداریم.
19- کتاب نمیخوانیم زیرا زندگی پرهیاهو و نمایشی را برگزیدهایم. ما دچار وضعیت اسفباری گشتهایم.
20- و بالاخره، کتاب نمیخوانیم زیرا در مجموعۀ زندگی اجتماعیمان، دانا شدن و خردمندانه زیستن، جایی ندارد و دردی از ما دوا نمیکند.
منبع: +